سر طره ای به هوا فشان، ختنی ز مشک تر آفرین


نگهی به آینه باز کن، گل عالم دگر آفرین

«بیدل»
ز طراز کهنه برون برآ
به خرام نو هنر آفرین
به ادای تازه سخن سرا
ز نوای دل اثر آفرین.
بشکن سکوت گذشته را
چو صدا برون قفس برآ
ز شرار نالهٔ شعله زا-
به چکامه بال و پر آفرین.
غم خلق و تودهٔ ناتوان
ز جفا و جور توانگران
به سرشک دیدهٔ خون چکان
بنویس و شعر تر آفرین.
بگذر ز دعوی کفر و دین
ز تضاد منطق آن و این
به اصالت بشری ببین
به طبیعت بشر آفرین.
بگذر ز صحبت ما و من
ز حدیث تیرهٔ اهرمن
تو به فکر روشن خویشتن
ز شب سیه سحر آفرین.
همه مست لذت جست و جو
پی ارج گوهر آرزو
بگذر ز شاهد شمع رو
به زمین خود «قمر» آفرین.
تو به عصر زندگی جوان
چه زیی به طرز گذشتگان؟
به فراز تربت مردگان
ز نو عالم دگر آفرین.
نزنم دگر سخنی مگر
ز شرار سینهٔ رنجبر
به صریر خامهٔ پر هنر
به ترانه ای شرر آفرین!
کابل، دی ١۳۴۳